شرح عرفانی از آخرین دست نوشته حاج قاسم سلیمانی
گرچه در عرصه جهاد و شهادت و مبارزه بالاخره خونهایی هم ریخته خواهد شد و در این میان بالاخره عدهای هم شهید خواهند شد، ولی اگر این خونها ریخته نشود و این افراد شهید نشوند، آن حقیقت هیچوقت جاودانه نخواهد شد و پرچم اسلام روزبهروز بالاتر نخواهد آمد.
به گزارش «صبح توحید» و به نقل از روزنامه فرهیختگان، متن پیش رو، گفتاری است از حجتالاسلام والمسلمین حاجشیخمحمدحسن وکیلی (استاد دروس خارج اصول، فلسفه و عرفان حوزه علمیه مشهد مقدس) در مراسم بزرگداشت سردار سپهبد، شهید حاجقاسم سلیمانی که در مسجد امامصادق علیه السلام در مشهد مقدس ایراد شده است.
شهادت حقیقی
قَالَ رَسُولُ اَللَّه صَلَّى اَللَّه عَلَیه وَ آلِه: فَوْقَ کلِّ ذِی بِرٍّ بَرٌّ حَتَّى یقْتَلَ اَلرَّجُلُ فِیسَبِیلِ اَللَّه
مجلس منعقد است به یاد سردار بزرگ اسلام مرحوم شهید حاجقاسم سلیمانی (رضوانالله تعالی علیه) و حقیر در این چند دقیقه که مصدع اوقات عزیزان هستم، چند کلمهای درباره شهادت و وصیتنامه و آخرین دستنوشته ایشان مطالبی را محضر سروران تقدیم میکنم و بعد هم انشاءالله چند کلمهای درباره وظیفه ما پس از شهادت این شهید بزرگوار [صحبت خواهم کرد.]انسان که میخواهد در راه خدا قدم بردارد، راه، حرکت کردن، ایثار کردن و ازخودگذشتن است. انسان ذرهذره و مرحلهبهمرحله باید از خود انفاق و ایثار کند تا در درجات تقوا و بِرّ و نیکوکاری پیش رود. خداوند متعال فرمود: «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» (آلعمران:92) انفاق کردن از آن چیزی که دوست داریم، مراتب و مراحلی دارد. بستگی دارد که انسان چه مقدار انفاق کند و چه مقدار بگذرد و ایثار کند. بهقول معروف هر مقداری که کاسه ببریم به همان مقدار، آش میدهند. نوع انفاقهایی که معمولا در این دنیا داریم، در زندگی عادیمان، یا حداکثر انفاق از مال است یا گاهی انفاق از عِرض و آبرویمان است و گهگاهی هم همت کنیم، از خواب و خوراک خود در راه خدا و اسلام بزنیم و قدری زحمت بکشیم و بهخود فشار بیاوریم تا قدمی برداریم. اما در این میدان افرادی هم هستند که ارزشمندترین چیزی که خداوند به آنها داده -که جانشان باشد- را در طبق اخلاص قرار میدهند و آن را انفاق و ایثار میکنند. این فرمایش شریف پیامبر اسلام که فرمودند: «فَوْقَ کلِّ ذِی بِرٍّ بَرٌّ حَتَّى یقْتَلَ اَلرَّجُلُ فِیسَبِیلِ اَللَّه» اشاره به همین مراتب انفاق و ایثار است. «بِر» به معنای نیکوکاری است، یعنی انسان نسبت به دیگری، چیزی که دارد را به او تقدیم کند. در مقابل «عقوق» به معنای این است که انسان نسبت به کسی، حقش را مراعات نکند و ناجوانمردی کند، لذا قسمت اول حدیث این است که فرمودند: «فوْقَ کلِّ عُقُوقٍ عُقُوقا حَتَّى یقْتُلَ اَلرَّجُلُ أباه» بالای هر ناجوانمردیای یک ناجوانمردی است تا برسد بهجایی که کسی نعوذبالله والدین خودش را بکشد، یعنی اگر کسی دست بُرد و پدر خود را کشت، بالاترین ناجوانمردی است که ممکن است یک انسانی انجام دهد؛ که نسبت به کسی -که از همه بیشتر به گردن او حق دارد- بدترین کار را انجام دهد.در نقطه مقابل این ناجوانمردی ، ازخودگذشتگی و انفاق کردن است. فرمودند بالاتر از هر انفاقی، انفاقی است؛ بالاتر از هر نیکوکاریای، نیکوکاری است تا جایی که انسان در راه خدا کشته شود. کشتهشدن در راه خدا خودش موضوعیت ندارد؛ آن چیزی که مهم است این نیست انسان برود و کشته شود.
آن چیزی که مهم است این است که انسان جانش را کف دست خود گذاشته باشد. ممکن است ما هم که الان اینجا نشستهایم موشکی بیاید و ما هم کشته شویم. ممکن است در این مجلس به یاد خدا هم نشسته باشیم و به اعتباری شهید هم حساب شویم، اما شهید حقیقی کسی است که خودش، در جایی که میداند جانش در خطر است، قدم برمیدارد و جانش را کف دست خود میگیرد و اقدام میکند که از خود بگذرد. این مهم است. اگر کسی واقعا با این نیت -که از جان خود بگذرد- اقدام و حرکت کرد، آنوقت در راه خدا کشته شود، آن شهید حقیقی است که واقعا «بر» انجام داده است، نیکوکاری و ازخودگذشتگی کرده است. یک جملهای از خود شهید حاجقاسم این روزها در فضای مجازی منتشر شده که ایشان میگفتند «کسانی شهید میشوند که واقعا شهید هستند.» آنهایی واقعا شهادت حقیقی پیدا میکنند که یک عمر از جانشان گذشتهاند. جانبرکف وآماده رفتن هستند. یک روزی هم که موقع آن برسد و خدا تقدیر بفرماید که از این دنیا رحلت کنند، آنموقع پاداش شهید حقیقی هم به آنها داده میشود. و الا اگر کسی قصدش این بود که جان خود را نگه دارد، قصدش این بود که زنده بماند، حالا در ماموریتی هم بوده و جایی رفته بود که از قضا قسمتش شهادت شد، این شهید درجاتش با آن شهید یکسان نیست.
اصل شهادت یعنی ایثار کردن و از خود گذشتن، یعنی «انفاق مما تحبون»؛ اینکه انسان آن چیزی را که دوست دارد، در راه خدا از آن بگذرد و ایثار کند و به مقداری که ایثار کند، به همان مقدار هم درجه پیدا میکند. این «از جان گذشتن» خودش مراتبی دارد. مثلا امثال بنده و انسانهای عادی ممکن است از یک لقمه غذا هم در راه خدا نتوانیم بگذریم، یعنی میگوییم سرباز امام زمان(عج) هستیم و میخواهیم نوکری حضرت را کنیم، اما از خواب خوش سحرگاهی و از لقمه چربونرم غذا و از خیلی نشستنها و برخاستنها و نگاه نکردنها و نشنیدنها حاضر نیستیم [که] بگذریم؛ با اینکه میدانیم رضای مولای ما در یک چیز دیگری است و میدانیم باید ایثار و گذشت کنیم ولی همت این[ها] در ما وجود ندارد.عدهای هستند که از خواب و خوراک شان میگذرند، یعنی واقعا خواب ندارند -امثال مرحوم شهید سلیمانی و خیلی از افرادی که زندگی آنها را در جبهه خواندهایدـ شبانهروزشان را در راه خدا وقف کردهاند. از شکم و خواب شان، از همنشینی با خانواده، از آرامش، از مال شان گذشتهاند و حالا از جان خود هم گذشتهاند و از جان گذشتن، خودش مراتب و مراحلی دارد. یک مرتبهاش این است که انسان میگوید خدایا حاضرم جان مرا بگیری؛ ما هم مسلمان و مومن هستیم و میدانیم از این دنیا رفتن، تمامشدن نیست. مرگ یک مسافرت است. از اینجا انسان میرود و وارد عالم بعدی میشود. لذا مومن همینقدر که حقیقت مرگ را میفهمد، مقدار زیادی ترسش از مرگ میریزد. وقتی در میدان جنگ میرود، میگوید جان خود را میدهم و جای بهتری میروم و چهبسا آرزوی این را میکند که از این عالم خسته شده، برود در عالم شیرینتر و گواراتر. این هم از جان گذشتن است ولی «مرتبه اول» [از میان مراتب] «از جان گذشتن» است. از جان گذشتن یک مرتبه عالیتری دارد که انسان در برابر خدا بگوید خدایا میخواهم اصلا نباشم، یعنی نهاینکه از این دنیا به عالم دیگری منتقل شوم و به کیف و لذت عالم بعدی بپردازم -که [البته] این هم ارزش و قیمت است- [ولی بگوید خدایا] میخواهم در مقابل تو آنقدر عبد و بنده باشم که اصلا خود را نبینم یعنی از خود بیخود شوم، از «خودیّت خود» دستبشویم و دستبردارم.
شرح آخرین دستنوشته
در بحثهای معرفتی مطرح است که مراتب طهارت تابع مراتب خلوص انسان است. آدم وقتی از گناه میگذرد، مقداری طهارت پیدا میکند، وقتی از مکروهات و کار لغو میگذرد یک مقدار [دیگری] طهارت پیدا میکند و یک زمانی است که از خودش میگذرد، نهاینکه فقط از جان خود بگذرد؛ بالاتر از «از جان گذشتن» این است که از «خودیت خود» میگذرد. شما وقتی در راه خدا حرکت میکنید، بارقههایی که از عالم ملکوت میآید، نعمتهایی که خدا از عالم ملکوت میدهد، آدمی را قدری زیر و رو میکند. مثلا به زیارت که میروید قدری زیر و رو میشوید. در شهادت این شهید بزرگوار بهواسطه اخلاص ایشان و بهواسطه بزرگواریای که داشتند، قلبها زیر و رو شد، دلها متحول شد. در تشییعجنازه این شهید، حال و هوای آدمی عوض میشود، قدری از دنیا دل میکند و توجه به آخرت پیدا میکند. چقدر از دنیا دل میکند؟ بههمان میزان که دل میکند، آدم پاک میشود، یعنی بیتعلق میشود و دنیا در دل او کوچک میشود و میگوید این دنیا ارزشی ندارد؛ رهایش کنیم و بگذریم و برویم. همه ما وقتی میمیریم، موقعی که از این دنیا جدا میشویم، یک مرتبهای از طهارت پیدا میکنیم. در این دنیا آنقدر که برای خود کسی هستیم و حساب و کتابی داریم، به محض اینکه میمیریم، میفهمیم ما کسی نبودیم و دست ما از همه چیز خالی است و همهچیز برای خداست و اصلا کارهای نیستیم لذا به مومنینی که در قبرها خوابیدهاند میگوییم «اهل لا اله الا الله». میگوییم «السلام علی اهل لا اله الا الله» چون اینها واقعا لا اله الا الله را چشیدهاند.
ما اینجا برای خود مقابل خدا کسی هستیم، آنها آنجا که رفتهاند [دیگر] برای خودشان، مقابل خدا، کسی نیستند. بهقول بزرگان، جلوی خدا لُنگ انداختهاند و گفتهاند «خدایا ما هیچکارهایم و ما دست خالی هستیم و همه چیز برای خودت است.» اینها هرکدامش مرتبهای از طهارت است. آدم بهقدری که میرود [و] جلوی خدا لُنگ میاندازد و میگوید ما کارهای نیستیم و همهکاره خودت هستی [طهارت پیدا میکند.] اینجا ادعا میکردیم پول داریم، مال داریم، علم داریم، قدرت داریم، آبرو داریم و فهمیدیم همه این[ها] برای خودت است. هر چقدر آدم میگوید مال خودت است به همان مقدار طهارت مییابد. اما یک مرتبه از طهارت هست که از اینها بالاتر است. [آن مرتبه] این است که خداوند یک جذبههایی به قلب انسان وارد کند که در مقابل خدا، خود را گم کند، بگوید خدایا من در مقابل مقام شما کسی نیستم که بخواهم ادعایی کنم و دم از «بودن» بزنم. نهاینکه بگویم هستم اما کوچک هستم؛ هستم اما ضعیف هستم؛ اصلا هستی من در مقابل تو، نیستی است. خودش را گم کند. به تعبیر مناجات شعبانیه «إِلَهی وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ نَادَیْتَه فَأَجَابَکَ وَ لاحَظْتَه فَصَعِقَ لِجَلالِکَ» خدایا مرا جزء آنهایی قرار بده که طوری آنها را نگاه میکنی که از عظمت تو صعقه میزنند و اصلا بیهوش میشوند.
آدم بیهوش دیگر خودش را اصلا ادراک نمیکند. اوج طهارت این طهارت است. ذیل آیه شریفه «وَسَقَاهمْ رَبُّهمْ شَرَابًا طَهورًا» (انسان:21) در تفسیر مجمعالبیان مرحوم طبرسی از امامصادق(ع) روایت میکنند که امام صادق(ع) فرمودند «ای یطهرهم عن کل دنس ما سوی الله» (مجمع البیان،ج ۱۰، ص۶۲۳.) شراب طهور شرابی است که اینها را از هر آلودگی غیر از خدا پاک میکند. در وجود آنها فقط خدا میماند و بس. سردار عزیز، رضوانالله علیه، قبل از شهادت شان -گفتند شاید سه ساعتی قبل از اینکه شهید شوند- دستنوشته کوچکی نوشتهاند و در فضای مجازی دیدهاید - ظاهرا همراه تسبیح و انگشتری به صبیه محترمه ایشان تقدیم شده است. در آن دستنوشته یک بار نوشتهاند «خدایا مرا بپذیر»؛ قبولم کن. دو بار گوشه دیگری نوشتهاند: «خدایا مرا پاکیزه بپذیر.» پاکیزه بودن مراتب دارد. این طهارتی که میخواهد به وجود بیاید، مراتب مختلف دارد. یکی این است که بر سر زبانهای ماست که «خدایا گناهان ما را ببخش» و یک مرتبهاش این است که «خدایا مرا خالص کن»؛ یعنی از خودبینی من را بیرون بیاور. یک قسمت ایشان این جمله را نوشتهاند که از آن دیدارهایی که به موسی(ع) نشان دادید که طاقت نیاورد و در مقابل تو نایستاد [و طاقت نفس کشیدنش نماند]، از آن دیدار روزی من کن و میخواهم تو را اینطور ببینم. دیدار حضرت موسی(ع) از همین دیدارها بود. حضرت موسی(ع) تقاضا داشتند که خدایا من تو را طوری ببینم و عظمت تو را در افقی ادراک کنم که اصلا خودیت من از میان برداشته شود و دیگر برای من خودیت باقی نماند؛ چون بالاخره همه با مردن به لقاءالله میرسند؛ [آن] مراتب لقاءالله [است که] فرق میکند. یکطوری انسان به لقاءالله برسد که درموقع رسیدن به لقاءالله دیگر خودیتی در کار نباشد. دیگر من اصلا [بر] سر پا نایستم و من اصلا نمانم.
در مقابل عظمت تو مدهوش شوم [و] برای خودم دیگر هیچ نداشته باشم. از این دیدارها روزی من کن. این یک معرفت خیلی عالی است. من اطلاعات دقیقی ندارم، ولی از دوستان شنیدم که شهید سردار سلیمانی در زمان حیاتشان هم خود با برخی شاگردان مرحوم آیتالله انصاریهمدانی، رضوانالله علیه در ارتباط بودند و [از ایشان] در مسائل معنوی استفاده میکردند. این حرفها برای همان افق مسائل معرفتی است که آدم از خدا، رفتن و شهادت را تقاضا میکند، شهادتی تقاضا کند که «شهادت با پاکیزگی» است. فقط نگوید «خدایا من را شهید کن.» شهدای راه خدا هم مراتبی دارند. خدا من را بپذیر و پاکیزه بپذیر. منظورم از «پاکیزه» هم این نیست که اگر حقالناس بهگردن دارم صاف شود، اگر حقالله به گردن دارم، بگذرید. بیشتر از اینها تقاضا دارم چون اگر قرار است انسان از خداوند متعال بهحسب کرمش و لطف و بزرگواریاش تقاضا کند، دیگر جا ندارد که تقاضاهایش را محدود کند. خدایا اگر میخواهی از سر لطف و منتت به ما عطا کنی، طوری ما را بپذیر که پاکپاک باشیم. وجودمان از هر ناخالصی، غیر از توجه به خودت و غیر از تعلق به خودت، طاهر شود. اینطور من را ببر و اینطور من را طاهر کن. این طهارتها گاهی در زمان حیات انسانها برای انسانها حاصل میشود -که بالاخره اولیای الهی در زمان حیات خود توفیقاتی دارند و جذبههایی خداوند به قلب آنها میزند و همینجا به تعبیر قرآن کریم از مخلصین میشوند- گاهی مواقع هم خداوند این درجات و این مراتب را با شهادت، روزی انسانها میکند. گاهی برای بعضی از اولیایش و بعضی از خوبان، بعد از شهادت این مراتب را روزی میکند. یک عده هم هستند که در دنیا و آخرت در حسرت این مسائل میمانند، در احوالات مرحوم آیتالله شهید دستغیب حتما خواندهاید که ایشان خدمت آیتالله حاج شیخ محمدجواد انصاریهمدانی عرض میکردند که «آقا دعا کنید ما به فناء برسیم.» فناء یعنی همین جذبههای الهی که حقیقت عبودیت را در انسان جا میاندازد و انسان را به تمام معنا عبد خدا قرار میدهد. بعد از اینکه [شهید دستغیب] از مجلس رفته بودند، حضرت آیتالله انصاری فرموده بودند «ایشان به فناء میرسد، اما با شهادتی که بهدست دشمنان خدا شهید میشود و به برکت این شهادت، خداوند آن حالات و آن معنویتی که طلب میکرد را روزی او میکند.»
انشاءالله خداوند به این شهید بزرگ و بزرگوار که عمرشان را با اخلاص گذراندند و این اخلاصشان هم اینطور قلبها را تکان داد و متحول کرد، با شهادتشان یا اگر با شهادت نشده، در این روزهای پس از شهادت، حاجتشان را عطا کند. پاک و طاهر که بودند و شهیدی که همانند ایشان با این اخلاص از دنیا میرود، بار حقالله و حقالناس تسویه میشود؛ انشاءالله اگر آن درجات عالیتر را خداوند روزی ایشان نکرده، از همان بهرههای توحیدی بهحق پیامبر اکرم(ص) روزیشان کند و آن دعا را در حق ایشان مستجاب و مستجابتر فرماید. انشاءالله به همه ما هم توفیق دهد که پایان کار و عاقبت کار ما به همین شهادت ختم شود؛ از همین شهادتهایی که فقط گذشتن از مال نیست، فقط گذشتن از خانواده نیست، فقط گذشتن از جان نیست، گذشتن از آن خودیت انسان است که اعلیمرتبه شهادت است که بهتعبیر بزرگان شهادت در جهاد اکبر و اصغر است. چون شهید در جهاد اصغر، بدن انسان است و شهید در جهاد اکبر، جان انسان است و شهید مرتبه عالی، آن کسانی هستند که در جهاد اصغر با بدن خود میجنگند و این بدن در راه خدا قطعهقطعه میشود و کشته میشود و در درون و باطنشان هم دائما مشغول ریاضت هستند و با جهاد اکبر، نفس خود را زیر پا له و خرد میکنند و از آن میگذرند.
وظایف ما در قبال این شهادت
توضیح کوتاهی [بدهم] پیرامون آنچه در دوران بعد از شهادت این شهید بزرگوار، وظیفه ماست. یک بخش امر، مساله تصمیمگیری کلان اجتماعی و حکومتی است. این شهید بزرگوار شهید شدند و خون ایشان نباید پایمال شود. جدای از این امر ایشان یک شخصیت حقوقی داشتند و نماد عزت حکومت اسلامی و جریان مقاومت بودند و لذا آن «علَم عزت جریان مقاومت» باید همیشه برافراشته باشد و باید تدابیری در این راستا اندیشید که تشخیص این مساله شرعا و عقلا بهعهده ولیفقیه است. خود رهبر معظم باید تصمیم بگیرند. آنطور که امر بفرمایند و صلاح بدانند، باید کار انجام شود. ما هم این میان نباید قضاوتی کنیم و بگوییم این دیر یا زود شد، کمترشد یا بیشتر... یک مساله کلان اجتماعی است که معادلات کلانی بر آن حاکم است و قابل محاسبهکردن با این اطلاعات جزئی من و شما نیست، اما بهحسب مبنا، مساله مبنایی را در بعد کلان عرض کنم، در بعد کلان اینطور نیست که انسان فکر کند حالا مثلا اگر بخواهیم کاری کنیم، آمریکا قدرت کذا و کذا دارد و حمله میکند و بعد کشور نابود میشود. این حرفهایی [است] که در رسانههای بیگانه مشغول گفتن آنند و برخی افراد داخلی هم این حرفها را تکرار میکنند و در این تنور میدمند و این نوا را تکرار میکنند. واقعیت مساله این است که در راه خدا کسانی که به خدا اعتقاد دارند و تکیه به خداوند متعال دارند، هیچ وقت در مقابل مستکبرین عالم نباید بترسند و نباید سستی بهخرج دهند. این اصل قرآن کریم که فرمود: «وَلَا تَهنُوا فِی ابْتِغَاءِ الْقَوْمِ ان تَکونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهمْ یأْلَمُونَ کمَا تَأْلَمُونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللَّه مَا لَا یرْجُونَ وَکانَ اللَّه عَلِیمًا حَکیمًا»(نساء:104) این یک اصل استوار است و اگر قرار باشد در این اقتدار نظامی در مقابل دول کفر سر خم کنیم و بگوییم «کاری نکنیم.» و «دوباره مذاکره کنیم.» و «با صلح و دوستی قضیه را ختم کنیم.» و «یک موقع کار به جنگ نکشد.» و امثال این حرفها که خطرناک است، این حرفها در زمان پیامبر اکرم(ص) خیلی بیشتر جا داشت که بیان شود. پیامبر اکرم(ص) در یک زمانی قیام فرمودند و نهضت الهی را فعال کردند که دست آنها -بهحسب عالم ظاهر- از همهچیز خالی بود.
در عالم ظاهر پیامبر اکرم(ص) هیچ چیزی نداشتند، نه تجهیزاتی داشتند، نه یارانی داشتند، ولی خداوند متعال ضمانت فرمود و فرمود: «إِنْ یکنْ مِنْکمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یغْلِبُوا مِائَتَینِ» (انفال:65) اگر 20 نفر از شما باشند که اهل صبر و استقامت باشند، 20 نفر از شما بهراحتی در مقابل 200 نفر میایستند. «و َإِنْ یکنْ مِنْکمْ مِائَةٌ یغْلِبُوا أَلْفًا» [بإذن الله] (همان آیه) اگر صد نفر باشند صد نفر در مقابل هزار نفر میایستند. این 20 نفر و 200 نفر و 100نفر و 1000نفر هم بهعنوان سطح اعلی نیست که بگوییم از این بیشتر نیست. در وصف اصحاب امام زمان(عج) داریم که «لهم قلوب کزبر الحدید» دلهای اینها به تکههای آهن میماند. اگر قلب کسی همانند تکه آهن بود و اگر دل کسی به خداوند متعال متصل بود از آنجا مدد میگرفت، توان و نیروی این شخص در بعد فردی و بعد اجتماعی ده برابر و گاه صدبرابر میشود. لذا اگر این راهبردها، راهبردهایی منطقی بود که ما از ترس اینکه کسی کشته نشود، از ترس اینکه یکموقع اتفاقی نیفتد، با کفار و منافقین همراهی کنیم و کوتاه بیاییم و پا روی عزت خود بگذاریم، این راهبرد باید در زمان پیامبر اکرم(ص) اجرا میشد. قرآن کریم بهصراحت تمام در مقابل این تفکر ایستاده است. میفرماید ما اهل اینکه خونریزی راه بیندازیم، نیستیم مگر در مواردی که آنجا حق است ولی وقتی آنها تجاوز و حمله میکنند و پای خود را از گلیم خود فراتر میگذارند، شما کوتاه نیایید و در مقابل آنها ایستادگی و توکل بر خدا کنید «وَ عَلَى اللَّه فَلْیتَوَکلِ الْمُتَوَکلُونَ»(ابراهیم:12) «وَ عَلَى اللَّه فَلْیتَوَکلِ الْمُومِنُونَ» (تغابن:13). اقدام کنید و باور داشته باشید، خداوند متعال همراه شماست و به قلب تان هیچ خوف و هراسی راه ندهید که آن تکیهای که شما در درون خود به خداوند متعال دارید، نهایت کار را بهنفع شما رقم خواهد زد.
گرچه در عرصه جهاد و شهادت و مبارزه بالاخره خونهایی هم ریخته خواهد شد و در این میان بالاخره عدهای هم شهید خواهند شد، ولی اگر این خونها ریخته نشود و این افراد شهید نشوند، آن حقیقت هیچوقت جاودانه نخواهد شد و پرچم اسلام روزبهروز بالاتر نخواهد آمد. لذا راهبرد کلی اسلام در مقابل دشمنانی که دشمن قسمخورده هستند و شما هرچه هم کوتاه بیایید، آنها یک قدم جلوتر میآیند [این است.] دیدهاید که در این دو سه روز هم اینها با کمال بیحیایی، باز هم در عراق مشغول آدمکشی هستند و هیچ خجالت هم نمیکشند و معذرتخواهی هم نمیکنند و کوتاه هم نمیآیند. [اگر] جلوی اینها را کسی نگیرد آن ددمنشی که دارند قدمبهقدم فراتر خواهد رفت. در مقابل چنین افرادی فرمودند باید بایستید و مقاومت کنید و هیچوقت عقبنشینی نکنید، اما کیفیت و چگونگی آن، تشخیصش بهعهده ولیفقیه است و برعهده کسانی است که اطلاعات جامعی هم از وضعیت کلان دنیا و وضعیت کشور دارند و هم از آیات و روایات و آن دستورات کلانی که شرع مقدس بیان فرموده است.وظیفه ما در بعد فردی چیست؟ وظیفه ما در بعد فردی در این مقطع آخرالزمان طبیعتا خودسازی است یعنی اگر میخواهیم آن اهداف کلان تحقق پیدا کند، باید بشویم «عشرون صابرون»، باید «مائة صابرة» شویم، آن 20 نفری که صبور هستند و پایمردی میکنند در مقابل 200 نفر میایستند. یکصدنفری که پایمردی میکنند در مقابل هزار نفر میایستند. اگر خودمان خودمان را تربیت نکنیم و دنبال تهذیب نفس خود نباشیم، طبیعتا هیچگاه آن اهدافی که در کلان جمهوری اسلامی و حکومت اسلامی قرار است رقم بخورد و رهبر معظم امر میفرمایند پیگیری شود و بعد از آن هم مقدمات ظهور حضرت ولیعصر(عج) است و در حکومت آن حضرت دنبال میشود، آن اهداف هیچگاه محقق نخواهد شد. البته آن اهداف که روی زمین نمیماند و خدا کار خود را میکند و بالاخره افرادی را برمیانگیزاند و آنها این مسیر را پیش میبرند.
ما محروم میشویم که از این کاروان جا میمانیم و توفیق شرکت در آن نداریم. در بعد فردی اگر میخواهیم کاری کنیم، باید شخصیت فردی شهید سردار سلیمانی را هم جلوی چشم خود قرار دهیم و الگو از ایشان بگیریم چون ایشان یک بعد اجتماعی و بینالمللی داشتند -که فعلا در رسانهها این بر سر زبانهاست- یک بعد فردی هم دارند که در خاطرات همرزمان ایشان، در کتابهایی که بهعنوان زندگینامه منتشر شده است، ملاحظه میکنید از گریههای نیمهشب و از تواضعی که نسبت به خانواده شهدا و نسبت به خانواده فقرا داشتند و رسیدگیکردنها و گذشتکردنها، [این] یک لایه دیگر است و آن لایه دیگر است که سبب اصلی این موفقیتها روی صحنه است. اگر آن اخلاصها، توجهات و توسلات نبود، آنوقت دیگر اینسوی قضیه هم رقم نمیخورد. دیدید که در وصیتنامهشان نوشتهاند که «روی قبر من القاب و اینها ننویسید و فقط ساده بنویسید سرباز قاسم سلیمانی.» تشریفات وجود نداشته باشد. خودشان آرزو کردهاند: «ایکاش من هم مثل شهید مغنیه از دنیا بروم.» ایشان در انفجار سوخت و از جنازه او چیزی باقی نماند. [میگویند] «دعا کنید من هم همانند ایشان از دنیا بروم و چیزی از من باقی نماند.» آن «حال» ایشان که دوست داشتند در راه خدا هرچه دارند را بدهند و حتی جنازه سالم هم از ایشان باقی نماند، اسم و رسمی هم نداشته باشند، وصیت هم کردند من را در کرمان در گلزار شهدای کرمان دفن کنید، آن «حال» است که شهید سردار قاسم سلیمانی را میسازد که سرباز اسلام میشود. ایشان سرباز ایران هم بودند، اما سرباز ایران از این باب که ایران حکومت اسلامی است. درواقع سرباز اسلام بودند و برای اسلام و تشیع میخواستند کار کنند و چون برای اسلام میخواستند کار کنند و حساب و کتاب ایشان [را] با خدا و رسول خدا و اهلبیت تعریف کرده بودند و گره زده بودند، خداوند به برکت ایشان، ایران و کشورهای دیگر را اینقدر از خطرات و بلایا حفظ کرد. خداوند متعال انشاءالله به همه ما توفیق دهد و ما هم از وجود نورانی این سرباز امام زمان(عج)، سرباز حضرت سیدالشهدا الگو بگیریم، هم در زندگی فردی خود و در بعد ایثار، جهاد و شهادت، هم در ولایتپذیری و اطاعت از اولیا و بزرگان دین و هم در این خبرویّت و بصیرتی که ایشان در امر دنیا و آخرتشان داشتند. خدا به ما توفیق بدهد، همه ما، هم با شهادت از دنیا برویم و هم شهادتی که همراه با طهارت نفس باشد، از همان طهارتهایی که این شهید بزرگوار از خداوند تقاضا کردند و همانند حضرت موسی «أرنیگوی»، از خداوند تقاضا کنیم که خدایا خودت را به ما نشان بده و توفیق لقاء خودت را به ما عنایت کن، از آن لقاءهایی که حقیقت وجود انسان را میسوزاند و برای انسان در برابر پروردگار هیچ أنانیت و خودیتی باقی نمیگذارد.